عکس نوشته فروغ فرخزاد
با سری جدید عکس نوشته های بزرگان با عنوان عکس نوشته فروغ فرخزاد و شعر فروغ فرخزاد همراه ویکی ناب باشید.
بدی های من به خاطر بدی کردن نیست
به خاطر احساس شدید خوبیهای بیحاصل است
شعر فروغ فرخزاد
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوههای مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم
نجات دهنده در گور خفته است و خاک،
خاک پذیرنده اشارتی ست به آرامش
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکاند
چراغ های رابطه تاریکاند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
چه گریزیست ز من؟
چه شتابیست به راه؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه؟
مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که ز ما بس دور است
لحظهها را دریاب
چشم فردا کور است
پروفایل بزرگان
تا به کی بايد رفت
از دياری به دياری ديگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و ياری ديگر
کاش ما آن دو پرستو بوديم
که همه عمر سفر میکرديم
از بهاری به بهار ديگر
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو میگریم
من گل پژمردهای هستم
چشم هایم چشمه خشک کویر غم
تشنه یک بوسه خورشید
تشنه یک قطره شبنم
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنيده فراموش میکنی
رگبار نو بهاری و خواب دريچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش میکنی
عکس پروفایل شخصیت ها
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من راز گو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا بر گذشته مینگرم، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده میآورم به یاد
مینالم از دلی که به خون غرقه گشته است
این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد
ای ستارهها که بر فراز آسمان
با نگاه خود اشارهگر نشستهاید
ای ستارهها که از ورای ابرها
بر جهان ما نظارهگر نشسته اید
آری این منم که در دل سکوت شب
نامههای عاشقانه پاره میکنم
ای ستارهها اگر بمن مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بیامید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسهی پر حسرت تو را
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم
و زخم های من همه از عشق است
چه خلاف از سر ما زد
که درِ سرای بستی
آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بيم زوال
که همه زندگيم میلرزد
چون تو را مینگرم
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
سهم من این است
سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤