معرفی کتاب شازده کوچولو
معرفی کتاب شازده کوچولو
کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسنت اگزوپری است که برای باز اول در سال ۱۹۴۳ به چاپ رسید. در معرفی کتاب شازده کوچولو باید گفت که این کتاب یکی از بهترین کتاب های قرن و جزء کتاب های پر فروش بوده بطوری که تخمین زده میشود بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه از این کتاب به چاپ و فروش رسیده است.
گفته می شود به طور متوسط سالانه بیش از یک میلیون نسخه از این کتاب در جهان به فروش می رشد. زبان اصلی کتاب شازده کوچولو فرانسوی است که در طول این سال ها به بیش از ۳۰۰ زبان زنده دنیا ترجمه و چاپ شده است.
کتاب شازده کوچولو را مترجم های زیادی به زبان فارسی ترجمه کرده اند که از ترجمه های خوب و معروف آن می توان به ترجمه شازده کوچولو توسط احمد شاملو اشاره کرد که با نام مسافر کوچولو به چاپ رسیده است.
در بین ایرانیان جملات این کتاب خیلی آشنا و معروف است و بسیاری از هموطنان از جملات و عکس نوشته های این کتاب در فضای مجازی و یا برای پروفایل شان استفاده می کنند.( برای مشاهده عکس نوشته های کتاب شازده کوچولو کلیک کنید.)
معرفی کتاب شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری متولد ۱۹۰۰ است و در زمانی که سرباز بود دریافت که به هوانوردی و خلبانی علاقه مند است و شغل خلبانی را برای خود انتخاب کرد. در سال ۱۹۳۵ در یک پرواز به دلیل نقص فنی هواپیما، مجبور می شود در صحرای آفریقا فرود کند و همین اتفاق الهام بخش داستان شازده کوچولو شد.
داستان از فرود هواپیمای یک خلبان ناشناس در کویر و آشنایی او با پسر کوچکی است که از سیارک دوردستی به نام B612 به زمین آمده است. دلیل سفرش را خستگی از زندگی بر روی سیارک خود بازگو می کند که برای اکتشافات و یاد گرفتن تصمیم به سفر به سیارات دیکر گرفته است.
او از عشق و علاقه خود به گل رزی که محبوب اوست سخن می گوید. همچنین از ملاقات هایی که بر روی کره زمین داشته از جمله ملاقاتی که با یک روباه داشته و مکالمه ای که بین آن دو رد و بدل شده سخن می گوید.
در نهایت شازده کوچولو با کوله باری از تجربه که از کره خاکی به دست آورده تصمیم می گیرد تا زمین را ترک کرده و به سیارک خود باز گردد.
بریده هایی از کتاب شازده کوچولو
شازده کوچولو پرسید از کجا بفهمم که وابسته شده ام؟ روباه جواب داد: تا هست نمیفهمی….
شازده کوچولو گفت : اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت : چیزی است که پاک فراموش شده.. یعنی ایجاد علاقه کردن
شازده کوچولو از گل پرسید : آدم ها کجان؟ و گل گفت : باد به اینور و آن ورشان می برد. این بی ریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده!
انسان ها این حقیقت را فراموش کردن، اما تو نباید فراموشش کنی، تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی….
گل ها پر از تناقض اند، ولی من بسیار خام و جوان بودم و نمی دانستم چگونه باید او را دوست بدارم.
یک نفر به تنهایی هیچ چیز نمی داند.
روباه گفت: خداحافظ و اینک راز من که بسیار ساده است: بدان که جز با چشم دل نمیتوان خوب دید. آنچه اصل است، از دیده پنهان است.فقط بچهها میدانند که در جستجوی چه هستند.